محمدحساممحمدحسام، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

محمد حسام پسر گل مامان

نفس تویی

کارهای جدید

1394/5/31 15:35
نویسنده : snur
409 بازدید
اشتراک گذاری

سلامی به گرمی افتاب به پسرکم

واقعا جای تاسف داره که با وجود این همه کار جدیدی که یاد گرفتی و شیطنت های قشنگی که میکنی من دیر به دیر بهت سرمیزنم و برات مطلب مینویسم معذرت میخوام پسرکم واقعا مامی تنبلی داری ای کاش منم میتونستم مثل بقیه وبلاگا فعال باشم بروز  ولی خب به هر حال هرکسی یه عیبی داره دیگه .حالا هم نمیدونم از کجا شروع کنم و کدوم یک از کارات رو اینجا بنویسم

خب اول از 18 ماهگیت میگم  راستش وقتی به مهاباد سفر کرده بودیم اونجا شما خیلی بد مریض شدی چون توو اردیبهشت هنوز اونجا سرد بود و شما سرما خوردی اونم از نوع بدش و مدام در حالت گلاب به روت اسهال و استفراغ تشریف داشتی بماند که چقدر واست ناراحت بودم و عذاب کشیدم چون واقعا حالت بد بود و اصلا نمیتونستی بخوابی و بی تابی میکردی

همون شب با بابات بردیمت درمانگاه و شربت و امپول برات نوشتن ولی با هیچ کدوم از دواها حالت بهتر نشد .ماهم که قرار بود فرداش به ساوه برگردیم اصلا نخوابیدیم و خیلی خسته بودیم. خلاصه با دردسرای ماشین و گرمای راه برگشتیم خونه

اخیییییییش هیچ جا ونه یخود ادم نمیشه این مطلبو وقتی انشالا بزرگ شدی متوجه میشی گلم. خلاصه شما همچنان مریض بودی و اسهال و استفراغ و بهترین متخصص های شهر وغیره و غیره. اما با دعاهای منو بابایی بالاخره حالتون بهتر شد وهمگی یه نفس راحت کشیدیم

پسرم خیلی عصبی میشم وقتی حالت بده خیلی ناراحت میشم وقتی ناراحتی .فقط دوست دارم خنده ت رو ببینم همین از خداهم جز این چیزی نمیخوام فقط سلامتی تو

نوبت واکسن 18ماهگی بردیمت بهداشت و زود نوبتمون شد اول که برای قد و وزنت رفیم خانمی که این کارو انجام میداد بهم گفت که وزنت خیلی پایین اومده و نرمال نیست چون توو یکسالگی وزنت 11کیلو 500گرم بود ولی با اون مریضی بعد سه ماه تازه شده بودی 11 کیلو و این یعنی افت رشد ولی قدت رو خوب اعلام کرد و 84سانت بود منم بهش درباره بیماریت توضیح دادم ولی گفت حتما ببرش دکتر همچنین گفت که باید یک ماه دیگه بیاریش ببینم وزنش بهتر شده یانه. خلاصه واکسنتم زدیم و اومدیم خونه.راستش جای واکسنت که روی ماهیچه ی ران کوچولوت بود خیلی قرمز شده بود و داغ بود و تا حالا توو واکسنای قبلی اینطوری نشده بود و خیلی میترسیدم چون شما هم خیلی بیقراری میکردی  ولی خدارو شکر بعد سه روز بهتر شد و شما هم میخندیدی  الهی فدای خنده های قشنگت بشه مامان

از کاراتم بگم دیگه...

شما درست در یکسالگی تونستی راه بری و تا الان که تقریبا 21 ماهته خیلی توو راه رفتن ماهر شدی و بعضی وقتا میدویی.از وقتی که این کارا رو یاد گرفتی ماشالا خیلی شیطون تر شدی و یک ثانیه نمیتونی یه جا اروم بشینی ومدام در جنب  و جوشی.طوری که دکوراسون خونه کلا بهم ریخته و برای دور بودن شما از بلا و همچنین دور بودن وسایل بیچاره ی خونه از دست تو تمام وسایل دور ازدسترس قرار گرفته بزار با جزئیات برات شرح بدم

1میز تلویزیون رو کلا جم کردیم و به جاش یه میز قدیمی بلند که دست شما به تلویزیون نرسه گذاشتیم چون هم واسه خودت خطر داشت هم واسه تلویزیون انشالا بعدا عکسشم میزارم البته شایدم نزارم چون واقعاخجالت میکشم طوری که هرکس میاد خونمون میمیره از خنده و میگن اینجا چرا اینجوری شده منم که چی بگم خب

2.میز جلو مبلی رو هم برداشتیم چون لبه های میز خیلی تیزه و منو بابایی از این میترسیم که سرت به اون لبه ها بخوره و زخمی بشی

3.گلدان ها و مجسمه ها رو به کل برداشتیم

4.تلفن خونه رو جمع کردیم چون جای پریزش توو خونه فقط یه جاست که اونم خیلی پایینه و هر کاری کنیم دستت بهش میرسه و خرابش میکنی نه بهتره بگه منفجرش میکنی  هرچند چند بار خرابش کردی بابایی بیچاره چن بار درستش کرد و دوباره روز ازنو و...

5. تمام کابینت ها رو با قفل مخصوص بستیم و هربار که مامان بیچاره میخواد چیزی از کابینت برداره باید قفلارو باز کنه و دوباره ببنده چون بازو بسته کردنشم واقعا سخته

و خیلی چیزلی دیگه که حالا بماند...

خب برسیم به شیرین کاریهات ...

الان شما چند کلمه کلیدی یاد گرفتی که میگم برات

با=ناب

ماما=مامان

بابا=بابا

اپ=اب

نوو=نون

ننن=ماشینو سه چرخه

دد=ددر

دوباره با=پا

دت=دست

ات=الو

 الان قشنگ نه رو میگی و وقتی چیزی برخلاف میلت ازت میخوام میگی نه مثلا وقتی میگم محمد حسام از روی تاپ بیا پایین میگی نه میگم بیا پایین میگی نه قوربون اون نه گفتنت بشم وقتی هم ازت میپرسم محمدحسام مامانو دوست داری به نشانه مثبت سرتو پایین نکون میدی و میگی اه جیگرمن

به منو بابایی خیلی وابسته شدی و وقتی بابات برای انجام کاری خریدی از خونه میره بیرون پشت سرش چنان گریه میکنی که انگار ده نفر زدنت این جریان موقع بیرون رفتن منم نکرار میشه و بدجوری پشتسرم گریه میکنی البته چون من طاقت دیدن اشکاتو ندارم معمولا زیاد بیرون نمیرم نمیخوام روح لطیفت ازرده بشه بخدا الان دو ماهه قراره برم ارایشگاه ولی نمیدونم چطوری برم اونحجاهم که نمیتونم ببرمت چون دیگه احتیاج به گفتن نیست که چیکار میکنی . اما برای بازار و این جور جاها با خودم میبرمت  تا هم خیال تو راحت باشه هم من اما پسرم الان چون من دو ماه پیش ابروهامو هاشور کردم باید برم واسه ترمیم اینم برام غصه شده بخدا واسه همین ازت خواهش میکنم اجازه بده برم گ مامان ابروهام الان ناقصه اوووه

حراستی الان یک ماهه خونمون بنایی داره و قراره طبقه سوم رو بسازیم واسه همین اومدیم خونه بابابزرگ مامان بزرگ تا شما راحت باشی .شماهم که اینجاهم به شیطنت هات ادامه میدی و وضعیت تغییری نکرده و من بیچاره مدام دنبالتم که بلایی سر خودت نیاری خدای ناکرده چون پسرم اینجا مثل خونه خودمون امن نیستو نمیشه امنش کرد. اینم بگم که سر این بنایی خیلی اعصابم خرده چون تمام وسایل خونه کثیف شده و گردو خاک کل خونه رو گرفته تا یک ماه من باید خونه رو تمیز کنم البته از انجا به فکر مامانی هم هست قول دلده که به شرکت تنظیف همای رحمت زنگ بزنیم و چندتا کارگر خانم بیان خونه رو تمیز کنن اخییی پس خیالم از این بابت هم راحت گشت

به قول معروف

همه چی ارومه      من چقد خوشبختم ...

خب من برم تا مادرشوهر صداش درنیومده شوخی شوخی

الا

 

پسندها (1)

نظرات (2)

ــــــدلارامــــــ
31 مرداد 94 15:45
سلام مامانه نینی من قراره خاله شم و برای همین ی وبلاگ واسه نینیه تو راهیمون درس کردم.خوش حال میشم ب وبم سربزنین اگه با تبادل لینک موافق بودین بم خبر بدین
snur
پاسخ
البته عزیزم خوشحال میشم
ــــــدلارامــــــ
31 مرداد 94 16:44
سلام مامانه نینی خیلییییییی نینیه نازیییییی دارینننننن من قراره خاله شم و واسه همین ی وبلاگ واسه نینیه تو راهیمون درست کردم.خوش حال میشم ب وبلاگم سر بزنین.اگه موافق تبادل لینک بودین بم خبر بدین