9ماهگیت مبارک
پسرم نه ماهگیت مبارک
ای جان دلم ببخش که با تاخیر دارم بهت تبریک میگم.باورکن اینقدر کار دارم که نمی تونم زود به زود بیام برات خاطره بنویسم
البته خودم دوست ندارم جزئ به جزئ دقایق رو ثبت کنم و بیشتر دوست دارم اتفاقات مهم رو برات بنویسم چون خیلی از این وبلاگارو دیدم که هر روز اپ میشن و خاطره مینویسن و بنظرم جالب نیست و یه جورایی حساب کنیم تعداد صفحاتشون خیلی زیاد میشه و در اینده وقتی بچه هاشون بزرگ میشن رغبتی برای خوندنشون پیدا نمیکنن البته بازم میگم این نظر منه نمیخوام به کسی که این روش رو داره اهانت بکنم به هر حال هرکسی سلیقه ای داره دیگه
پسرم این چند روز دوباره شما خیلی بیقراری میکنی و اذیت داری نمیدونم شاید قراره مروارید جدید دربیاری شایدم سرما خوردی هر چی که هست امیدوارم زودتر خوب بشی و بازم باهام بازی کنی
جوجوی من الهی من فدات بشم نانازی که الان مثل یه فرشته خوابیدی
راستی دیروز ساعت 11با بابایی رفتیم بهداشت ولی خیلی شلوغ بود و کارمندای اونجا خیلی فس فسی بودن و از اونجایی که شمام بیشتر از یک ساعت شارژ نداری و بعد از این مدت گریه میکنی با بابارضا تصمیم گرفتیم بیام خونه و یه روز دیگه بیام ولی از این بابت ناراحت شدم چون میخواستم بدونم که پسر قندعسلم نسبت به ماه قبل چقدر بزرگتر شده قدو وزنت خوبه یا نه ولی خب چاره ای نبود
بازم نه ماهگیتو تبریک میگم بوس بوس